امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

باهوشم

واقعا متاسفم

الان چند روزی هست که نمی تونم وارد صفحه مدیریت بشم تا امروز که مدیریت محترم نی نی وبلاگ مشکل را برایم حل کردند . یک شخصی که رمز مرا داشت ایمیل خصوصی و رمز مرا عوض کرده بود .من برای این شخص واقعا متاسفم و بهش می گم حق الناس بزرگی را انداختی به گردنت چون واگذارت می کنم به خدا و هرگز هم نمی بخشمت .امیدوارم در همین دنیا به جزا خودت برسی . از همه دوستان می خوام که رمز خود را هرگز در کامپیوتر کسی حتی نزدیک ترین فامیل خود نگذارند و پاک کنند . چون من فقط در کامپیوتر دوست و فامیل خود رمز را وارد کرده و پاک نکرده بودم .حتی این شخص ایمیل خصوصی مرا به نام فضول ١١١ تغیر داده بود . پس بدون هم در این دنیا حق الناس هم در ان دنیا حق الناس به...
8 شهريور 1390

امیر علی خودش رو از پوشک گرفت

چند روزی هست که اصلا نمی زاری حتی در خواب پوشکت کنم .اما من در خواب که هستی پوشکت می کنم .چون نمی دانم باید چه کنم . خیلی خوشحالم .چون خودت به من گفتی من مرد شدم دیگه به من به زور غذا نده و دیگه پوشکم نکن . فدات بشم من .بعضی وفتها شک می کنم ٢ سالت باشه . پوشکت را برداشتی انداختی سطل اشغال . ١ شهریور ٩٠ امیر علی خودش را از پوشک گرفت ...... ...
8 شهريور 1390

افطاری خانه مامان ننی جون

سلام پسر مامان . الان چند روزی هست که به دلایلی من نتونستن برات خاطراتت را بنویسم .اما از جمعه که خانه مامان ننی بودیم و تو با مبین و هلیا و روزین بازی می کردی و شیطنت ... شنبه هم به عکاسی رفتیم و ازت برای دفترچه بیمه ات عکس انداختیم و پارک بازی کردی . یک شنبه هم باران شدیدی در این ماه شهریور و در اوج گرما امد و هوا را پاییزی کرد و ما به خانه شیرین خانم رفتیم و بعد به دلیل هوای دوست داشتنی و بارون رفتین گردش در خیابانها و اب هویج بستنی خوردی .نمی دونی گه هوایی بود . خلاصه دوشنبه هم در خانه بودیم چون هوا بارانی و سرد بود عصری با بابا رفتید بیرون که در را تو خوابیدی و برگشتین خانه . امروز هم قراره با بابایی و مامان زری بری گردش . ...
8 شهريور 1390

پسر شجاع در باغ وحش ارم

سلام امیر علی خوبی مامان جون ؟ دیروز رفتیم باغ وحش از پارسال نرفته بودی و چون بزرگتر شده بودی برایت بیشتر جالب بود اما خیلی می ترسیدی و بابا را محکم بقل کرده بودی و پایین نمی امدی .خلاصه شهربازی هم اصلا سوار هیچ چیزی نشدی و نمی دانم چرا ترسیده بودی سر اذان طوفانی شد که همه جیغ می زدند و رگباری که همه را به وحشت انداخته بود تو هم بد ترسیده بودی و سریع سوار ماشین شدیم برقها رفته بود و رفتیم خانه مامان زری و ١٢ شب هم برقمان نیامد و رفتیم خانه شیرین خانم برقهاشون امده بودند .و وقتی برق ما امد برای انها دوباره رفت و ما هم تا امدیم بخوابیم دوباره برق ما هم رفت خلاصه نفهمیدیم دیشب چی شد . مبهوت و بهت زده ...
4 شهريور 1390

کادوی بابا به امیر علی و شیطنتهایش

سلام .پسرم .دوباره پسره خوبی شدی و ما را کمتر اذیت می کنی و قول دادی دیگه با کسی دعوا نکنی و همه را دوست داشته باشی برای همین هم بابا دیروز برایت یه میمون به عنوان جایزه خرید تا همیشه یادت باشد که قول دادی . اما دیشب شب قدر بود و ما هم قران می خوندیم مگه تو گذاشتی اصلا نمی فهمیدم چی می خونم .در همان یک ساعت کلی اتیش سوزوندی و خانه را کنف یکون کردی کلی خودت را خیس کردی و برقها را خاموش روشن می کردی و .... من هم کلی عصبانی شدم و از عصبانیت نمی دونستم باید بهت چی بگم بنابراین بابا را دعوا کردم و تو هم ساکت شدی بابا صاقد به خاطره همه چی ازت ممنونیم . این هم از دیشب . دیدم صدای آب می یاد .بله شیر اب را باز کردی و داری سط...
2 شهريور 1390

افطاری خانه حاجی بابا 31/5/90

دیروز مامان بزرگ بابا صاقد نذری قیمه داشتند همه خانواده بابا هم انجا بودند و کلی هم بچه آن هم پشت هم .خلاصه تو همیشه از انها کتک می خوردی اما دیروز نامردی نکردی و جبران گذشته را کردی و همه را میزدی و من اصلا ازت راضی نبودم من این طور پسر را دوست ندارم تو باید مثل گذشته پسر خوبی باشی و همه را دوست داشته باشی و مهربون باشی اگر هم مشکلی برات پیش امد فقط از خودت دفاع کنی آن هم نه با زدن .خلاصه من را خیلی اذیت کردی و من هم هیچ عکسی ازت ننداختم .دوست ندارم دیگه تکرار بشه .تو مثلا مردی .مرد بودن و قدرت داشتن که به زدن نیست . دیگه امیدوارم این روز تکرار نشه .فهمیدی؟ ...
1 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد